خیلی داشتم فکر میکردم موقع عکاسی چه قابی رو با چه زاویه ای قرار بدهم که یکروزی بشه بهش مراجعه کرد. گنبد طلایی و پرشکوه حرم حضرت زینب (سلاماللهعلیها) در سوریه، با پرچمهای سرخ شهادت در پس زمینهای از آسمان تیره و دلگرفته، گویی فریادیست از تاریخ که هنوز طنین دارد.
اینجا، سرزمین غربت است، اما نه غربتی خاموش؛ اینجا زینب ایستاده، هنوز هم ایستاده، بر بلندای صبر، در برابر طوفانها، با دل سوخته اما سری افراشته.
طلای گنبدش نه از جنس زَر، که از جنس خون است و غیرت، از اشکهای شبانه در خرابهها، و از نگاههایی که هنوز، در امتداد خطبهاش، بیدارند.و تو، اگر لحظهای سکوت کنی، صدای "ما رأیتُ الا جمیلاً" را از دل این حرم خواهی شنید.
اما در مسجدی که گنبدی آبی، ساده و متین، در حیاطی آرام از مسجد جامع الزهرا (سلاماللهعلیها) به چشم می خورد،نه خبری از طلا هست، نه پرچمهای خونین، اما هر چه هست، نفسِ مادریست که بر شهر سایه انداخته.گویی زهرا (س) با تمام مظلومیتش، آمده تا در این مسجد، دلنگرانیهای ما را گوش کند؛ در این حیاط، صدای التماس دعای مادرها، اشکهای شب قدر، و لبخندهای بیصدای کودکان پیچیده است.
اینجا، آرامش است...نه آرامش از جنس بیدردی، بلکه آرامش از جنس ایمان. گنبد این مسجد، بسان آغوشیست که همیشه باز است، برای هر که گمشده است و راه میجوید.
این دو گنبد، دو نقطه از نقشهی دلدادگیاند...یکی، تجلی حماسه و ایستادگی؛ دیگری، مظهر سکینه و دعا.و شاید دل ما، باید میان این دو در رفت و آمد باشد:گاهی زینبوار فریاد بزند و بایستد، گاهی فاطمهوار گوشهای بنشیند و دعا کند...
در کدام گنبد خود را یافتهای، ای دل؟
در نور طلایی شام یا در سکوت آبی تهران؟